قطره هجدهم

کشش روحیم برای تحمل یه سری از مسائل کم شده. البته فکر نمیکنم غیر عادی باشه. چون یه سری از مسائل رو هم راحت تر میتونم بپذیرم. فکر میکنم اگر دقیقاْ مثل ده دوازده سال قبل بودم غیر عادی بود.

قطره شانزدهم

میدونم زیاد خوب نیست، اما تقریباً چند ساله دیگه یادم نمیاد، یعنی نمیدونم دلم میخواست با چه جور آدمی زندگی کنم. خودم هم میدونم که یه علتش اینه که مدام سعی کردم به نصیحت بقیه گوش کنم و هی به خودم گفتم نباید دنبال ایده آل باشم و باید هر کسی رو هر طور که هست قبول کنم. و حالا از تک تک سلولهای خودم هم حالم به هم میخوره که توی تمام زندگیم همچین حماقتی رو درمورد همه چی تکرار کردم.

هر چی بیشتر میگذره اراده ام ضعیف تر میشه. یه زمانی پشتکار و ارداه ام مشهور بود. اما حالا 180 درجه تغییر کرده ام. یه دلیلش هم اینه که دیگه مثل قبل انگیزه ندارم. برای خیلی چیزها انگیزه ای ندارم.

اهمیت آدمهای دور و برم مدام داره برام کمتر میشه. هر روز بیشتر از روز قبل برام بی ارزش تر میشن. در مورد وسایلم و بقیه چیزها هم همینطوره.

دل کندن از یه چیزهایی برام راحت نبود یه زمانی. الان راحت شده و دلیلش اینه که دیگه هیچ حسی از دوست داشتن ندارم. توی این دوماهی که مجبور شدم تمام اون چیزهایی که توی این سالها – هر کدوم به یه شکل و به دلیلی - به دستم رسیده بودن زیر و رو کنم، مثل اونهایی که میدونن فقط چند ساعت یا چند دقیقه بیشتر زنده نیستن و به اجبار از همه چی میگذرن – یا تظاهر میکنن که گذشتن – شدم. یعنی دیگه واقعاً باور کردم که این طوری شده ام.

اصلاً نمیتونم بفهمم از زندگی چی میخوام و چی باید بخوام. قبلاً اینطوری نبودم. اما توی این دو سال آخر سرعتم خیلی زیاد شد و سریع رسیدم به این جایی که الان هستم و عین یه بادکنک دارم به اینطورف و اونطرف میخورم. روزمره – که نه ،بهتره بگم دقیقه ای – زندگی میکنم. به تنها چیزی که اصلاً نمیتونم فکر کنم چند سال دیگه ست.

حتی درمورد غذاهایی که دوست داشتم هم دیگه اون حس خوب سابق رو ندارم. میدونم شاید سخت باشه باورش ،اما حتی طعم خیلی از چیزهایی رو که میخورم رو هم احساس نمیکنم. نمیتونم تشخیص بدم توش چی هست و چه نظری نسبت بهش دارم.

قطره پانزدهم

از یونیفورم پوشیدن تو محل کار خوشم میاد. باعث میشه یه چیزهایی مرتب تر دیده بشن و منظم تر. یه زمانی نسبت به طعم و بو خیلی حساس بودم. حالا حساسیتم کمتر شده. نمیدونم چرا.

چند وقته رنگهایی که بیشتر انتخابشون میکردم ،جاشون رو به رنگهای دیگه ای دادن. البته ته رنگها همون قبلی ها هستن. غذاهایی که می پسندیدم هم تغییر کردن. هوسم به یه سری از غذاها بیشتره تا علاقه ام بهخوردنشون.

یه زمانی خیلی از کار خونه خوشم می اومد. کشته مرده کارهای زنونه بودم. الانم بدم نمیاد. اما مثل قبل با اونهمه هیجان انجامشون نمیدم. بیشتر به عنوان رفع تکلیف انجام میشن برام. نه علاقه.

قطره چهاردهم

از زنی که سیگار بکشه و بره سراغ مشروب واقعاْ حالم به هم میخوره. از مردی هم که سراغ این چیزها بره همین طور. از قمار هم متنفرم.

معذرت

یادم رفت بگم اینجا هیچ لینکی نمیذارم. پس لطفاْ کامنت نذارین که آدرستون بیاد کنار وبلاگ. معذرت.

قطره سیزدهم

از مردهایی که کارهای فنی خونه رو میتونن بدون مشکل انجام بدن خیلی خوشم میاد. به همون نسبت از زنی که دنبال اینجور کارها بره خوشم نمیاد. البته معتقدم زن باید از خیلی چیزها یک کمی هم که شده سر در بیاره،‌اما زن بودنش باید سر جاش باشه.

از مردهایی که اهل ورزش باشن هم خوشم میاد، ‌البته نه از اون افراطی هایی که زندگی رو میذارن پای ورزش. ولی خوشم میاد یک کمی هم که شده برن سراغش. بد نیست ماهی یکبار هم که شده یک کمی جا به جا بشن از روی صندلی. مگه نه؟

از مرد اهل موسیقی هم خیلی خیلی خوشم میاد. معمولاً آدمهای آروم و منطقی هستن این جور مردها.

همیشه فکر میکنم وقتی کسی چیزی داره که منم دوست دارم داشته باشم و ندارم‌،‌ دلیلی نداره خودم رو عذاب بدم و برای خودم جهنم بسازم با این فکر که چرا منم مثل اون نتونستم چیزی که دوست دارم داشته باشم. این جور موقع ها اولین چیزی که به ذهنم میرسه اینه که منم چیزهایی دارم که اون نداره. بعدشم فکر میکنم خب حتماً یه چیزی بوده که زندگی لازم دونسته به اون بده و به من، نه.

عادت ندارم چیزی رو به کسی زیاد تذکر بدم. معمولاً یکبار بیشتر نمیگم. فکر میکنم اگر طرف بخواد قبول کنه،‌همون یکبار کافیه. اگر هم قبول نکنه،‌ یا دلیلش اینه که نمیخواد یا نمیتونه متوجه بشه و بپذیره چیزی که بهش گفتم. ولش میکنم و خودم رو حرص نمیدم.

فقط به سه گروه از آدمها حسودی میکنم: مجری های اخبار انگلیسی و اونهایی که توی مشهد زندگی میکنن و اونهایی که میتونن هر وقت دلشون میخواد برن جاهایی که مزرعه هست. بقیه اش هم برای بعد ...

قطره دوازدهم

راه رفتن و نشستن و حرکتهای فیزیکی طرف مقابلم خیلی روی ارتباطی که باهاش پیدا میکنم تاثیر میذاره. بخصوص عطری که استفاده میکنه.

برام مهمه کسی که به هر دلیلی باهاش برخورد میکنم ظاهرش چطوری باشه. به نظر من خیلی چیزها رو میشه تو همون برخورد اول و با همون ظاهری که خیلی ها میگن نباید بهش اهمیت داد فهمید. حتی اگر طرف متظاهر هم باشه بازم کاملاً مشخص میشه. هر چند که خودم بیشتر وقتها نمیتونم تشخیص بدم،‌اما معتقدم میشه فهمید خیلی چیزها رو.

از آدمهای با مطالعه خوشم میاد. دوست دارم تا آدم جایی که میشه سعی کنه به روز باشه. خیلی خوشم میاد از آدمهایی که به یک زبان غیر مادریشون تسلط دارن. بی اندازه خوشم میاد.

قطره یازدهم

به نظر من آدم یه چیزهایی رو حتی اگر نخواد‌، باید به خاطر دیگران هم که شده رعایت کنه. حداقل برای اینکه به خودش احترام بذاره باید یه کارهایی رو که خیلی هم ساده هستن و به نظر اهمیتی ندارن باید انجام بده. مثل دوش گرفتن مرتب تو گرما. فکر میکنم این خیلی بده که دیگران،‌حتی اگر مطرح نکنن،‌ درمورد آدم فکر بدی بکنن اونم به خاطر چیزی که میشه خیلی راحت جلوش رو گرفت.

به پیشگیری قبل از درمان – تو هر چیزی – شدیداً معتقدم. همیشه سعی میکنم وضعیت و شرایط رو سریع بشناسم و تا جایی که میشه خودم رو تطبیق بدم. دوست ندارم کاری کنم که بهم تذکر بدن. مگر اینکه واقعاً ندونم کارم اشتباهه و اینجور موقع ها تذکر رو قبول میکنم. ناراحت نمیشم اگر بگم کاری رو نمیتونم انجام بدم. هر چند که یه مدته دارم به این نتیجه میرسم که نباید اعتراف کنم به ندونستن یا نتونستن.

جایی که گریه و زاری باشه دوست ندارم برم. نمیدونم چرا. ولی اینم یه سلیقه ست دیگه. بقیه اش باشه برای بعد...

قطره دهم

خیلی بدم میاد آدم برای انجام دادن کارهاش و راه افتادن هر چیزی آویزون گردن این و اون بشه. خیلی از مرد رندبازی بدم میاد. معمولاً هم به اینجور آدمها رو نمیدم. اصلاً هم اهمیتی نمیدم که از عکس العملم ناراحت بشن.

برام مهم نیست درآمد چقدره،‌ اما برام مهمه که از چه راهی به دست میاد و اینکه کجا استفاده میشه. چه فایده داره میلیاردر باشی و مدام دلهره داشته باشی که مبادا بخاطر ثروتت بلایی بیاد یا هر چی درمیاری خرج گرفتاری و بدبختی بشه.

یه زمانی مهربون بودم. دلم برای خیلی ها میسوخت. همش هم توی اتوبوس جام رومیدادم به دیگران. بخصوص پیرها. اما الان اصلاً این کار رو نمیکنم. به هیچ عنوان.

یه زمانی اگر کسی یک قدم بر میداشت،‌سعی میکردم با ده قدم جبران کنم. حتی بدون همون یک قدم هم حاضر بودم جبران کار نکرده اش رو بکنم. اما حالا صبر میکنم ببینم طرف به خودش حداقل زحمت میده که فکر کنه برام یک قدم هم شده برداره یا نه.

آدمهای تن پرور و بلاتکلیف و تنبل بدجوری حوصله ام رو سر میبرن. وقتی هم خودم بلاتکلیف میشم با خودم،‌ خیلی از خودم متنفر میشم.

قطره نهم

از دهن بین بودن خیلی بدم میاد. مشورت کردن رو دوست دارم، ‌اما دهن بین بودن بی اراده بودنه‌، بی هدف بودن و بلاتکلیف بودن. به نظر من آدم دهن بین، ‌خودش هیچی نیست. نمیشه حسابش کرد. روی هواست. عین یه بادکن جایی میره که باد تصمیم میگیره براش.

برام سخت بود عصبانی بودنم رو نگهدارم. یه مدت کم پیش میومد عصبانی بشم. اما حالا خیلی زود عصبی میشم. بی حوصله شده ام و یه چیزهایی رو راحت ول میکنم. حوصله ادامه دادن و موندن پای یه چیزهایی رو ندارم.

از جر و بحث خوشم نمیاد. حوصله ندارم بحث رو کش بدم و طولانی کنم. اما خب‌،‌ یه عده ساخته شدن برای این کار.

انقدر خوشم میاد از اینکه ظرفها مرتب و جور باشن. از لیوان هم خیلی خوشم میاد. اما لیوان تنگ و باریک دوست ندارم. لیوان چاق خوبه. از وسایلم استفاده میکنم، ‌اما اصلاً خرابشون نمیکنم. خیلی هم لجم میگیره که مامانم انقدر بی دقت نگهمیداره هر چیزی رو.

دوست ندارم یه کمد داشته باشم پر از لباسهایی که حالاحالاها استفاده نمیشن. ترجیح میدم کم باشن و استفاده بشن و عوض بشن. از لباسی که نتونم باهاش راحت باشم خوشم نمیاد. دوست دارم مدل لباس طوری باشه که بشه ازش با خیال راحت و بدون نگرانی استفاده کرد. دم به ساعت چروک نشه،‌ کج و معوج نشه،‌ زود هم بو نگیره.

قطره هشتم

به نظر خودم آدم ترسویی هستم. ترس میتونه متفاوت باشه. به نظرم چند مدلش رو دارم که از بین اونها چند مدلش یک مقدار غیر طبیعی هستن.

وقتی اتفاقی میفته دست و پام رو گم نمیکنم. معمولاً میتونم سریع ذهنم رو مرتب کنم و یه جوری مسئله رو جمع و جور کنم.

یه ایراد بزرگم اینه که به خودم خیلی فشار میارم شرایط سختی که پیش میاد رو توی خودم بریزم و به روی خودم نمیارم مشکلی هست. ولی بعد،‌ وقتی به هم میریزم دیگه درست شدن میشه یه مسئله جدید.

دوست ندارم بهونه دست کسی بدم که برام دردسر درست بشه، بخصوص توی محیط کار. تا جایی که بتونم سعی میکنم خودم مشکلم رو حل کنم. یه دلیلش هم اینه که فکر میکنم نباید عادت کنم به متکی شدن به دیگران. در ضمن خودمم هم مجبور میشم حواسم رو جمع کنم و یه تمرین میشه برام که پیدا کردن راه حل مسئله رو تمرین کنم.

قطره هفتم

از اینکه آدم بخواد دله بازی دربیاره اصلاً خوشم نمیاد. خیلی بدم میاد از اینکه بشقابم رو پر کنم و نصف غذام رو بریزم دور. بالاخره آدم حد و حدود اشتها و معده اش رو میدونه. مگه نه؟ وقتی هم میخوام غذا بخورم،‌ چند بار غذا برمیدارم،‌ اما کم کم. از اینکه غذام بمونه خوشم نمیاد.

وقتی نتونم روی یه موضوع به اندازه کافی و مناسب تمرکز کنم،میذارمش برای یه وقت دیگه. سعی میکنم سریع اون چیزهایی که مانع میشن بتونم حواسم رو جمع کنم رد کنم،‌ بعد برم سراغ موضوع اصلی. ترجیح میدم کارم رو با یک کم تاخیر،‌اما درست انجام بدم. از پاچه شلوار و لبه چادر کثیف و کفش کثیف بدم میاد.

موافق گرون خریدن نیستم. اما دوست دارم لباس مرتب باشه. پاره نباشه،‌ مچاله و چروک نباشه. چروک شدن پشت مانتو یا وسط آستینی که قبلاً مرتب بوده و صاف شده با لباسی که اصلاً اطو نشده باشه خیلی فرق داره. درسته؟

قطره ششم

به نظر من یه چیزهایی هیچوقت عادت نمیشن. خیلی ها میگن نباید بهشون اهمیت داد. اینها چیزی نیستن که آدم بخواد بهشون فکر کنه. مهم نیستن. اما دارم میبینم که چقدر تو زندگی خودشون رو نشون میدن و تاثیر خودشون رو میذارن. شاید خنده دار باشه‌، اما مثلاً سر و صدایی که بعضی ها موقع خوردن راه میندازن،‌ اهمیت ندادن به بهداشتشون،‌ شاید خنده دار باشه ولی یه عده اصلاً عادت ندارن از دستشویی که میان بیرون،‌دستهاشون رو بشورن. نمیگم وسواس خوبه. اما حداقل توی زندگیهای دور و برم هر روز دارم میبینم که چقدر همین چیزهای به ظاهر کوچیک بین آدمها فاصله انداخته و ...

دوست دارم طلا واقعاً طرح طلا داشته باشه و بدل هم واقعاً بدل باشه. از بدلی که مثل طلا طراحی شده باشه و برعکس،‌ خوشم نمیاد.

بوی ماهی خام و رطوبت خاک و قارچ خام رو خیلی دوست دارم.

عاشق جایی هستم که درخت زیاد داشته باشه. اگر جایی باشم که بدونم بیرون از اون محیط سبز نیست،‌ حتی اگر نبینم اون بیرون چه خبره،‌ حس بدی پیدا میکنم.

خیلی بدم میاد سر زده جایی برم. از اینکه کسی سر زده و بدون خبر بیاد هم خیلی بدم میاد.

قطره پنجم

از دوست بازی بیش از حد خوشم نمیاد. یعنی کلّاً دوست ندارم برای یه چیزهایی بیش از حد وقت بذارم. مثل تلفن،‌مثل دوست،‌تفریح یا ... .

تا جایی که میشه سعی میکنم حتی یکذره هم که شده اول برای خانواده ام وقت بذارم. حتی اگر به اندازه شستن ظرفها باشه‌، قبل از اینکه برم دنبال کار شخصی خودم،‌بخصوص زمانی که پای خوش گذروندن و سرگرمی پیش بیاد. زیاد خوب نیست. چون اگر نتونم،‌ ناراحتم میکنه.

میتونم بگم محاله از کسی بخوام برام کاری انجام بده. یه مقدار بی حوصلگی تو منتظر موندن و علّاف شدنه. یه مقدار خیلی زیاد هم بخاطر این که دوست ندارم کسی بخاطر کار من تو دردسر بیفته.

قطره چهارم

وقتی میخوام کاری رو شروع کنم،‌ سریع یه مقدار از وقت و انرژیم رو میذارم برای اینکه تو ذهنم مرور کنم و مرتب که چه کاری قراره انجام بشه،‌ چه راههایی برای انجام دادنش هست، ‌چه چیزهایی دارم و به چه چیزهایی نیاز دارم. تا جایی هم که بتونم سعی میکنم برای چیزهایی که ممکنه به ذهنم نرسن و غیر منتظره باشن - چه خوب و چه بد- زمان و انرژی بذارم کنار و ذخیره داشته باشم.

دوست ندارم بی برنامه و بی حساب کتاب خرج کنم. معمولاً چیزهایی که نیاز دارم و دوست دارم رو جدا می نویسم،‌ تو هر گروه همه رو اولویت بندی میکنم و اگر لازم باشه جایگزین میکنم. یه حدی از پولی که دارم رو میذارم برای زمانی که ممکنه کاری پیش بیاد و تو برنامه ام نباشه. تمام هزینه های کم و زیاد رو هم یادداشت میکنم و گاهی مرور میکنم ببینم دارم چیکار میکنم.

وقتی دنبال چیزی قرار باشه برم‌، دلم میخواد برای خودم روشن کنم برای چی میرم سراغش. به نظر خودم از یه نظر زیاد خوب نیست و اونم اینه که بعضی وقتها اگر هدف خاصی براش پیدا نکنم،‌ اصلاً سراغش نمیرم. یعنی یه جوری اون چیزهایی که ممکنه انجام دادنشون فقط تفریحی باشه و بشه ازشون انرژی گرفت،‌ حذف میشن.