اومدم اینجا که برای خودم یه آینه کوچیک بسازم. آینه ای برای سی و سه سالی که گذشته. دیگه وقتش رسیده با خودم تعارف و خجالت و لج و لجبازی نداشته باشم. نمیخوام اسم و آدرسی بذارم برای رهگذرها. میخوام خودم باشم. یعنی باید خودم باشم.
باید بدونم چی بودم، چی هستم، قراره چی باشم. باید بدونم میخوام چی باشم و میخواستم چی باشم. نمیخوام دیرتر بشه. خدا کنه بتونم تا آخر خوب انجام بدم.
وقتی دختر کوچولوی زیابیی به او گفت: چه گوش خوشگلی داری! ونسان در خانه گوشش را برید و داخل دستمالی گذاشت و برای دخترک آورد.
منم امیدوارم بتونی خودتو پیدا کنی. به منم سر بزن