خیلی بدم میاد آدم برای انجام دادن کارهاش و راه افتادن هر چیزی آویزون گردن این و اون بشه. خیلی از مرد رندبازی بدم میاد. معمولاً هم به اینجور آدمها رو نمیدم. اصلاً هم اهمیتی نمیدم که از عکس العملم ناراحت بشن.
برام مهم نیست درآمد چقدره، اما برام مهمه که از چه راهی به دست میاد و اینکه کجا استفاده میشه. چه فایده داره میلیاردر باشی و مدام دلهره داشته باشی که مبادا بخاطر ثروتت بلایی بیاد یا هر چی درمیاری خرج گرفتاری و بدبختی بشه.
یه زمانی مهربون بودم. دلم برای خیلی ها میسوخت. همش هم توی اتوبوس جام رومیدادم به دیگران. بخصوص پیرها. اما الان اصلاً این کار رو نمیکنم. به هیچ عنوان.
یه زمانی اگر کسی یک قدم بر میداشت،سعی میکردم با ده قدم جبران کنم. حتی بدون همون یک قدم هم حاضر بودم جبران کار نکرده اش رو بکنم. اما حالا صبر میکنم ببینم طرف به خودش حداقل زحمت میده که فکر کنه برام یک قدم هم شده برداره یا نه.
آدمهای تن پرور و بلاتکلیف و تنبل بدجوری حوصله ام رو سر میبرن. وقتی هم خودم بلاتکلیف میشم با خودم، خیلی از خودم متنفر میشم.